روی آورده‌ام به کتاب‌های صوتی؛ به دلایل مختلف.

روزهایی که اطراف خانه و توی سرخه‌حصار دوچرخه سوار می‌شوم آن‌قدر آرام هستم که می‌توانم علاوه بر دوچرخه‌سواری کار دیگری هم انجام بدهم. چه کاری بهتر از کتاب‌های صوتی؟

شب‌ها چشم‌هایم جان دنبال کردن کلمه‌ها بر صفحات کاغذ را ندارند. دو صفحه کتاب که می‌خوانم خوابم می‌برد. چشم‌های ضعیفم را یارای صفحات طولانی نیست.  چه کاری بهتر از کتاب‌های صوتی که کسی برایم بخواند و من گوش بدهم؟ تازه اگر سر حال باشم سرعت خوانش را هم گاه دو برابر می‌کنم که در مدت کوتاه‌تر کتاب بیشتری گوش بدهم!

چند وقت پیش کتاب «حیوان قصه‌گو» را می‌خواندم. کتاب جانداری بود در مورد میل فطری بشر به دنبال کردن قصه‌ها. یک جاییش نوشته بود برای بشر هزاران سال قصه یک امر شنیدنی و جمعی بود. آدم‌ها دور هم جمع می‌شدند و به قصه‌گویی یک نفر گوش می‌دادند و میل ذاتی‌شان به قصه را فرو می‌نشاندند. تنها چند قرن است که قصه‌ها بر کاغذ مکتوب می‌شوند و فقط چند قرن است که آدم‌ها در تنهایی‌شان و بدون نیاز به صدا قصه‌ها را از روی کتاب‌های کاغذی دنبال می‌کنند. یکهو تکان خوردم که قصه خواندن با صدای یک نفر دیگر می‌تواند یک جور رجعت باشد؛ می‌تواند یک جور استفاده‌ی بیشتر از احساسات پنج‌گانه باشد. تو اگر کاری را فقط با یکی از احساسات پنج‌گانه‌ات انجام بدهی تاثیر کمتری می‌پذیری تا با دو یا سه یا چهار تا از احساسات پنج‌گانه‌ات.

دارم کتاب «از سرد و گرم روزگار» را گوش می‌دهم. خاطرات کودکی و نوجوانی احمد زیدآبادی در روستاهای اطراف سیرجان. فقر خانواده. روزگار سختی که دردهه‌ی ۵۰ حاکم بوده. طنازی‌ها و خاطرات شیرین زیدآبادی شنیدنی‌اند. از پدرش (ممدلو) و تنبلی‌اش بگیر تا زرنگ بودن مادرش و همیشه گرسنه بودن خودش، تا جایی که توی روستا مشهور بوده به احمد اشکمو (شکمو). خیلی آدم را یاد «شما که غریبه نیستید» هوشنگ مرادی کرمانی می‌اندازد. فقط کتاب مرادی کرمانی شاعرانه‌تر و روایت‌تر است و کتاب زیدآبادی ساده‌تر.

زیدآبادی هم‌سن پدر من است. پدر من اهل یکی از روستاهای شمال ایران است. همیشه وقتی از دوران شاه صحبت می‌شود، صحبت تغذیه‌ی رایگان در مدارس را پیش می‌کشد. زیدآبادی هم توی فصل دوم کتابش خاطره‌ی تغذیه‌ی مجانی در مدرسه را نقل می‌کند. این که برای اولین بار توی عمرشان پرتقال خوردند. اولین نکته‌ی جالب برای من گستردگی طرح تغذیه‌ی رایگان مدارس بود. روستایی دورافتاده در سیرجان که تا صدها کیلومتر جاده‌های این طرف و آن طرفش خاکی بوده‌اند هم از این طرح بهره‌مند شده بود. روستایی در شمال ایران هم بهره‌مند شده بود. بعد به سیر رشد احمد زیدآبادی فکر کردم.

احمد زیدآبادی توانسته بود از دل روستایی دورافتاده که در آن دستشویی هم به مفهوم مشخص کلمه رایج نبود رشد کند و به احمد زیدآبادی کنونی تبدیل شود. او توانسته بود درس بخواند و از روستایی که در آن آدم‌ها پا رفت و آمد می‌کردند رشد کند و به یکی از شخصیت‌هایی تبدیل شود که دایره‌ی تأثیرشان بسیار فراتر از یک روستا است. در یک کلمه اگر بخواهم بگویم توانسته بود با سعی و تلاش طبقه‌ی اجتماعی‌اش را تغییر بدهد. به طبقه‌ی بالاتری بجهد. هر چند باز هم محدودیت رشد آهنینی را می‌شود دید، ولی.

ولی این روزها آیا چنین اتفاقی ممکن است؟ بله. دیگر روستاهای کمی هستند که دچار آن درجه از فقر و فلاکت و عقب‌ماندگی باشند. اقتصاد رشد کرده. سطح رفاه مردم بالا رفته است. ولی بپذیرید که روستاهای زیادی هستند که فاصله‌شان با شهرهایی مثل تهران و اصفهان و مشهد و . بسیار زیاد است. اما آیا تغییر طبقه‌ی اجتماعی به سهولت آن سال‌ها هست؟ یک دانش‌آموز بااستعداد روستایی دورافتاده در کرمان می‌تواند با درس خواندن محض طبقه‌ی اقتصادی خودش را تغییر بدهد؟ اصلا کسی می‌تواند با درس خواندن رشد اقتصادی داشته باشد؟ آخرین باری که بعد از اعلام رتبه‌های برتر کنکور تلویزیون به سراغ نوجوان فقیری که توانسته بود گوی سبقت را از تمام شهرنشینان اهل مدرسه تیزهوشان رفته کی بوده؟ به قول امیرحسین این روزها احتمال رشد عمودی در جامعه از بین رفته. شاید درست می‌گوید.


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : زیدآبادی ,کتاب ,روستایی ,احمد ,توانسته ,طبقه‌ی ,احمد زیدآبادی ,روستایی دورافتاده ,تغذیه‌ی رایگان ,شمال ایران ,مرادی کرمانی
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اينجا تخصصي راجع به نماي ساختمان حرف مي زنيم! بلاگ طرح | طراحی و سئو سایت ترفند دانلود سریال هیولا کاری از مهران مدیری شرکت خدمت گستر اردبیل خدمات باربری و اسباب کشی و امورخدماتی FreeFire_Gamers@ قلب عقول قیمت فرش ماشینی قالب بتن